سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سکوت شب

صفحه خانگی پارسی یار درباره

خیالت از تو یکروتر

    نظر


چو بستی در به روی من، به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی، به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم درتو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من این ها هردو با آیینه ی دل روبرو کردم

فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
ز حال گریه ی پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آی ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شستشو کردم

صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم ، آرزو کردم

ملول از ناله ی بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی درغنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

حراج عشق و تاراج جوانی، وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

از این پس "شهریارا" ما و از مردم رمیدن ها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم


دلنوشته

    نظر

به گل های یاس که نگاه میکنی

انگاری دارن فکر میکنن

یه تفکر سپید

یه سکوت پربار دارن

خیلی نازک هستن

ظریف و کوچیک اما

وقتی میخوای از شاخه جداشون کنی

عطرشونو از هیچ کس دریغ ندارن

حتی توی خونه های قدیمی و کاهگلی هم

باز میشن


خیلی بی ادعا و کم توقع و در عین حال

خیلی بزرگ و زیبا هستن

درست مثل تو

از تو و به یاد تو مینویسم

امشب از تو مینویسم

از تو و قلب رعوفت

از قشنگی محبت

از دو چشمون کبودت

از تو که تو این غریبی

آشنای مهربونی

وای که چشمات پره حرفه

با زبون بی زبونی

امشب از ستاره گفتم

پر نور شد شب تارم
حیفم اومد که به یادت

گلی تو باغچه نکارم

تو خودت یه پارچه مهری

توی آسمون برفیم

قربونت بشه الهی

دل تنهای دو حرفیم

امشب از تو مینویسم

گل یاس مهربونم

که اگه یه روز نباشی

سایت دیشب

مثل یه برگ خزونم

از تو که نور امیدی

توی این شبای تاریک

منو تا خدا کشوندی

توی این جاده ی باریک

امشب از تو مینوسم

ای مسافر غریبه

که خدا تو قلب خستم

مهری از تو آفریده



GOD_IS_GOOD

    نظر

منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی .یا خدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک الوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را.بجو مارا تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم،اهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم.تویی والاترین مهمان دنیایم.

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من افریدم بر خودم احسنت میگفتم

مگر ایا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی.ببینم من تورا از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟رها کن ان خدای دور

آن نامهربان معبود.آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت.خالقت.اینک صدایم کن مرا.با قطره اشکی

به پیش اور دو دست خالی خودرا. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام.آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد.به نجوایی صدایم کن.بدان اغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات اوردم

قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک اغوشم,شروع کن,یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان.رهایت من نخواهم کرد


سخنانی از روی عقل، نه احساس....

    نظر

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا

دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را...

این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!

باید آدمش پیدا شود!

باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!

سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند!

فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بکشی‌اش...

شروع می‌کنی به خرج کردنشان!

توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی

توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد

در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی! یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟

بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی... به مخ‌زدن به اعتماد
آدم‌ها!

سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری...

اما بگذار به سن تو برسند!

بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد بیاورند غریب است دوست داشتن.

و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...

و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛

به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر.

تقصیر از ما نیست؛

تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند


لیلی و مجنون

    نظر

یک شبی مجنون نمازش را شکست            بــی وضــــو در کوچـــه لیلا نشســـت
عشق آن شب مست مستش کرده بود            فــــارغ از جـــام الــستــش کــــرده بــــود
ســجـده ای زد بـــر لــــب درگــاه او            پــــُر ز لـــیلــا شـــــد دل پـــــر آه او
گـــفت یا رب از چه خوارم کرده ای            بــــر صلیب عـــشق دارم کرده ای
جـــــام لیلا را به دسـتـم داده ای            وندر این بازی شــکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی            دردم از لیـلاســـــت آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم نکن            من کـــه مجنونم تو مــــجنونم نــکن
مــــرد ایــــن بـــازیــچـه دیگر نیستم            این تو و لـــیلای تو... مــــن نیستم
گــــفت ای دیــوانه لــیلایــــــت منم            در رگ پنهان و پـــیــدایـــت منـــــم
ســــالها بــــا جــــور لیلا ســـاختی            من کنارت بـــــودم و نـــشناخـــتی
عــشق لــــیلا در دلـــت انـــداختم            صد قمــــار عشق یکجا بـــاخـــتم
کـــــردمـــت آواره صــــحرا نـــــشد            گفتم عاقل می شوی اما نــشد
سوختم در حسرت یک یـا ربــت            غیر لیلا بــــــر نــــیــامد از لــبت
روز و شب او را صـــدا کردی ولی            دیدم امشب با مـنی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی            در حــــــریم خانه ام در می زنی
حــــال این لیلا که خوارت کرده بود            درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش بـــاش تا شاهت کنم            صد چو لیلا کشته در راهت کنم...


مزرعه اسطوخودوس

    نظر


  Patience with family is love,
Patience with others is respect,
Patience with self is confidence and
Patience with GOD is faith.


cid:002101ca98c2$7845fb10$592d9b9b@azarab.com cid:002201ca98c2$7845fb10$592d9b9b@azarab.comcid:002301ca98c2$7845fb10$592d9b9b@azarab.comcid:002501ca98c2$7845fb10$592d9b9b@azarab.comcid:002601ca98c2$7845fb10$592d9b9b@azarab.comcid:002701ca98c2$7845fb10$592d9b9b@azarab.com
                                          
این عکس های زیبا  مربوط به مزرعه ی اسطوخودوس است

 
اسطوخودوس از نظر طب قدیم ایران گرم و خشک است . 1)برای رفع خستگی و آرامش چند قطره روغن اسطوخودوس را در وان آب گرم ریخته و برای مدت یکربع ساعت در آن دراز بکشید . 2)گرفتگی ها را باز می کند . 3)مقوی معده است . 4)ادرار آور می باشد . 5)معرق است و تب را پائین می آورد . 6)صفرا بر بوده و کبد را بکار می اندازد و بیماری های کبدی را برطرف می کند . 7) ضد تشنج است . 8)برای تقویت عمومی بدن خوب است . 9)کرم های معده و روده را از بین می برد . 10)بیماری های سینه و سرفه را برطرف می کند . 11)در معالجه زکام موثر است . 12)از آن می توان بعنوان مسهل و تمیز کننده استفاده کرد. 13)برای رفع بیماریهای مجاری و ادرار مفید است . 14)برای برطرف کردن رعشه و سرگیجه حدود 5 گرم از پودر آنرا با عسل مخلوط کرده و هر شب بخورید . 15)برای رفع فراموشی و تقویت حافظه از دم کرده اسطوخودوس استفاده کنید . 16)برای رفع بیخوابی یک قطره از روغن اسطوخودوس را روی یک تکه پنبه بچکانید و آنرا داخل بالش خود قرار دهید خواب مطبوعی برای شما می آورد . 17)برای برطرف کردن غم و اندوه هر روز دم کرده اسطوخودوس بنوشید . 18)اگر دست و پای شما خواب می رود از این گیاه استفاده کنید . 19)برای پیشگیری از آب آوردن بدن دم کرده اسطوخودوس بنوشید . 20)زردی را برطرف می کند . 21)برای رفع حالت تهوع و سرگیجه مفید است . 22)سردرد و سردردهای یکطرفه را درمان می کند . 23)برای معالجه ضعف اعصاب مفید است . 24)طپش قلب را از بین می برد .  25) آسم را برطرف می کند . 26)برای رفع ترشحات زنانه می توانید از این گیاه استفاده کنید . 27)برای برطرف کرده سوء هاضمه یک قطره اسانس اسطوخودوس را در یک لیوان آب نیم گرم ریخته و یا یک فنجان از دم کرده آن را بنوشید . 28)اسطوخودوس درمان کنده رماتیسم ، آرتروز و نقرس است . برای این منظور کمپرس آنرا بر روی عضو مورد نظر بگذارید و یا اینکه 2 قطره روغن آنرا با یک قاشق روغن بادام و یا روغن زیتون مخلوط کرده و عضو دردناک را با آن ماساژ دهید . 29)زخم های کهنه را با مالیدن اسانس اسطوخودوس که در الکل حل کرده اید برطرف کنید . 30)برای درمان بیماریهای ریوی 2 تا 3 قطره روغن اسطوخودوس را با یک قاشق غذا خوری روغن بادام و یا روغن زیتون مخلوط کرده و سینه و پشت بیمار را ماساژ دهید . 31) مالیدن پماد اسطوخودوس زخم ها را ضد عفونی کرده و التیام می بخشد . 32)برای برطرف کردن بوهای نامتناسب در منزل چند قطره روغن اسطوخودوس را در آب ریخته و بگذارید به آرامی بجوشد عطر مطبوعی را در هوا پخش می کند . 33)برای رفع بیخوابی یک قاشق چایخوری پودر اسطوخودوس را با یک قاشق چایخوری پودر سنبل الطیب مخلوط کرده و در یک لیوان آبجوش ریخته و بمدت 10 دقیقه دم کنید . این دم کرده را یکساعت قبل از رفتن برختخواب میل کنید تا بیخوابی شما برطرف شود .
حال تصور کنید دارید از میان یکی از این مزرعه ها عبور می کنید. نسیم خنک به صورتتان می خورد و بوی اسطوخودوس و خاصیت آرام بخشش از یک سو و این مناظر زیبا با آن رنگ های دلفریب از سوی دیگر همه نگرانی ها و اضطراب ها را در شما از بین برده و آرامش را با رنگ ارغوانیش برایتان به ارمغان می اورد

حس خوبی بود. نه؟ یکبار دیگر اگر عکس ها را ببینید حرف من را تائید می کنید
cid:001c01ca98c2$7837ca40$592d9b9b@azarab.com
cid:001f01ca98c2$7845fb10$592d9b9b@azarab.com


 
cid:002001ca98c2$7845fb10$592d9b9b@azarab.com
cid:002401ca98c2$7845fb10$592d9b9b@azarab.comcid:002801ca98c2$7845fb10$592d9b9b@azarab.comcid:001d01ca98c2$7845fb10$592d9b9b@azarab.comcid:001e01ca98c2$7845fb10$592d9b9b@azarab.com


فرصت ها.....

    نظر

امت فاکس» نویسنده و فیلسوف معاصر، هنگام نخستین سفرش به آمریکا برای اولین در
بار عمرش به یک رستوران سلف سرویس رفت ...



وی که تا آن زمان، هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشه ای به انتظار نشست
با این نیت که از او پذیرایی شود.



اما هرچه لحظات بیشتری سپری می شد ناشکیبایی او از اینکه می دید پیشخدمتها
کوچکترین توجهی به او ندارند،شدت گرفت.



از همه بدتر اینکه مشاهده می کرد کسانی پس از او وارد شده بودند ؛  در مقابل
بشقاب های پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند!!!


وی با ناراحتی به مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود،نزدیک شد و گفت:



«من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی کوچکترین توجهی به
من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا
در مقابلتان اینجا نشسته اید!موضوع چیست؟مردم این کشور چگونه پذیرایی می
شوند؟!»





مرد با تعجب گفت:« ولی اینجا سلف سرویس است !!!»



 سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود،
اشاره کرد و ادامه داد:



« به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید، انتخاب کنید،پول آن را
بپردازید،بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید...! »



امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت.



اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که زندگی هم در حکم سلف
سرویس است :



همه نوع رخدادها، فرصت ها، موقعیتها، شادیها، سرورها و غم ها در برابر ما قرار
دارد ؛ در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود چسبیده ایم و آن چنان محو این
هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ایم که چرا او سهم
بیشتری دارد ، که از میز غذا و فرصتهای خود غافل می شویم ...؟!!



در حالی که هرگز به ذهنمان نمی رسد خیلی ساده از جای خود برخیزیم و ببینیم چه
چیزهایی فراهم است، سپس آنچه می خواهیم،برگزینیم...



* از کتاب: شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید/مسعود


حتماً بخونید

    نظر


سالها دل طلب جام جم از ما می کرد 
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
حافظ
----------





  سلام تک تک کلماتش رو با جون دلم بخوانید و زندگی کنید .. خوب بخونید .. با آرامش ..   یک ماهی اقیانوس پرسید، "مرا ببخش، تو از من مسن تر هستی، پس می توانی به من بگویی: کجا می‌توانم آن چیزی را که اقیانوس نام دارد پیدا کنم؟ ماهی مسن تر پاسخ داد، "اقیانوس چیزی است که تو اکنون در آن هستی."   ماهی ناامید شده گفت، "آه؛ این است؟ ولی این آب است. آنچه من می‌جویم اقیانوس است." و او شناکنان دور شد تا جایی دیگر را بگردد.     همه جویای حقیقت هستند: همه کس در جست و جوی خداوند است، همه طالب معجزات هستند و رازهای منبع زندگی. و اوضاعی یکسان است: ماهی جوان‌تر از ماهی مسن‌تر می‌پرسد: «آن چیز که اقیانوس نام دارد چیست؟ من در موردش خیلی می شنوم.»    و ماهی مسن‌تر می‌گوید، «تو در آن هستی.»   و طبیعتاً ماهی جوان‌تر گفت، «ولی این آب است و من در جست‌وجوی اقیانوس هستم.» او چنان ناکام شده بود که گفت، «بهتر است دور شوم و برای یافتن حقیقت به جایی دیگر بروم و اقیانوس را پیدا کنم.»   خداوند آن اقیانوسی است که شما در آن هستید، زیرا خداوند نام دیگری است برای زندگی.   شما هر لحظه خداوند را با تنفس‌هایتان به درون و بیرون می‌کشید. این خداوند است که در قلب شما می‌تپد. این خداوند است که در خون شما جاری است. خداوند مغزاستخوان شماست و استخوان‌ها و هوشمندی شما و خود آگاهی شماست.  ولی چون ماهی در اقیانوس زاده شده ، بسیار نزدیک است ، فکر می‌کند که این فقط آب است.   این فقط هوا است که شما تنفس می‌کنید. و مردم درست مانند آن ماهی در جست‌وجو هستند و هرگز نخواهند یافت ، تا زمانی که از جست و جو بازایستند و فقط به آنچه که خود هستند نظر کنند، و اینکه آگاهی‌شان چیست و زندگی‌شان چیست. و تعجب خواهند کرد که نیازی نبوده به جایی بروند. هرآنچه که آنان در بیرون و محیط اطراف در پی آن بودند، در درونی‌ترین هسته وجودشان در خودشان وجود داشته است.   تمامی جهان هستی خداوند است. این مذاهب هستند که این کذب را درست کرده‌اند که خداوند دنیا را خلق کرده است و بنابراین این فکر را داده‌اند که خدا و دنیا دو چیز هستند و بنابراین آنان باید در پی خداوند باشند.   من مایلم این دوگانگی را کاملاٌ نابود کنم. خداوند خالق نیست، بلکه خود خلقت است.   او در درختان وجود دارد و در رودخانه ها و در ماه و در خورشید و در تو.   بجز خداوند هیچ چیز وجود ندارد.   جوینده همان جستنی است و صیاد همان صید. و ناظر همان منظر است. و لحظه‌ای که این را دریابی، چنان آسودگی عمیقی خواهد آمد و چنان آرامش عمیقی بر تو نازل می‌شود که قبلاً در خواب هم نمی‌دیدی. چشمانت چنان شفافیتی خواهند یافت که در همه جا زیبایی خواهی دید: یک زیبایی وصف نانشدنی، یک خیر عظیم. در کوچکترین چیز این زندگی تپش کائنات را احساس خواهی کرد. این دنیا پرستشگاه ما است و این خدای ما است و ما بخشی از آن هستیم.   پرستنده از پرستیدنی جدا نیست. درک این وحدت زنده، دیانت واقعی است.   اوشو - کتاب روح عصیانگر














دهه شصتی ها

    نظر

شعر زیبای
شعر بسیار زیبا و پر مفهوم که ارزش یک بار خوندن رو داره به همراه عکس
ای دبستانی ترین احساس من شعر زیبای
خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درس‌های سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود
شعر زیبای
درس پند آموز روباه وکلاغ
روبه مکارو دزد دشت وباغ
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
شعر زیبای

کاکلی گنجشککی با هوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
شعر زیبای
با وجود سوز وسرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن میدرید
شعر زیبای

تا درون نیمکت جا میشدیم
ما پرازتصمیم کبری میشدیم
شعر زیبای
پاک کن هایی زپاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
شعر زیبای کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستان ما از آه بود
برگ دفترها به رنگ کاه بود
شعر زیبای
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی   با پا روی برگ
همکلاسی‌های من یادم کنید
بازهم در کوچه فریادم کنید
شعر زیبای همکلاسی‌های درد و رنج و کار
بچه‌های جامه‌های وصله‌دار
بچه‌های دکه خوراک سرد
کودکان کوچه اما مرد مرد
کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم
لا اقل یک روز کودک می‌شدیم
شعر زیبای یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچ‌ها که بودش روی دوش
ای معلم یاد و هم نامت بخیر
یاد درس آب و بابایت بخیر
شعر زیبای ای دبستانی‌ترین احساس من
بازگرد این مشق‌ها را خط بزن
دوستان دهه شصتی